انقلاب در تقابل با استحاله و اشرافیت
پیمان خسروی/
خطرناک ترین سلاحی که می تواند یک انقلاب را از پا در بیاورد نه صندلی های الکتریکی هستند، نه ترورها و نه انواع و اقسام شکنجه های جسمی و روحی؛ که هر قطره خون، جریان انقلاب را به پیروزی مصمم تر می کند. معمولا در طول عمر جریانات انقلابی همه چیز خوب پیش می رود، تا آن که سر و کله دو یار دیرین ثروت و قدرت پیدا می شود، امید به موفقیت جان می گیرد و عالی ترین امکانات مادی و رفاهی که ویژه طبقه حاکم بوده اند، در دسترس سران انقلاب قرار می گیرند!
انقلابی ها –آن چهره های مقدس و مطمئن جامعه که تا کنون از هیچ کاری برای مردم فروگذار نکرده اند- با ایمانی راسخ بیش تر از آنکه حکومت را به تزلزل وا داشت و کمتر از آنکه از پس خودشان بر آید، به کاخ ها نزدیک می شوند و زر و زور یار سومشان یعنی تذویررا پیدا می کنند. یک تغییر جهت در همان جبهه! در واقع استراتژی شیطان پس از این به جای تقابل با انقلاب به تغافل انقلابی ها تغییر می یابد! در این برهه که جامعه شناسان به تلخی با تعبیر «انقلاب فرزندان خود را می بلعد» از آن یاد کرده اند، خود انقلاب در مقام حکومت و پیروزی شروع می کند به قتل عام روح های وفادار به آرمان های پیش از پیروزی! پوست اندازی های سیاسی و ایدئولوژیک شروع می شود. دست های خشن وخون آلود و گره شده دیروز با پوست های زمخت و ناسازگار، کم کم پای سفره پهن شده جدید، چرب و نرم می شوند، سست و بی حال، آماده می شوند برای لمس نامشروع هر دستی که از طرف خارج از انقلاب دراز شود. رفاه و ثروت، نفس های مسموم و تشنه قدرت را مدام می جنباند تا به هر رنگی و به هر شکلی خود را در صف اول انقلاب -که اکنون به حکومت تبدیل شده- جا بزنند و نقاط حساس کلیدی و گذرگاه های ثروت و قدرت را در دست بگیرند... دیرتر از همه می آیند و بیش تر از همه می گیرند!
شومی این اتفاق را در یک مثال آشنا می توان در تاریخ انقلاب اسلامی پیامبر (ص) مشاهده کرد. هنوز رد پای پیامبر از کوچه های مدینه پاک نشده است، آرام آرام مزه همه چیز تغییر پیدا می کند. استحاله از درون، استخوان های انقلاب را می جود، حرف های دوران انقلاب ناخود آگاه، تند و زننده محسوب می شوند و از آن ها جز پوسته ای خشک، شکننده و زبر، بر تن نحیف مستضعفان باقی نمی ماند! آنانی که قول و قرار های پیش از انقلاب را نمی خواهند از یاد ببرند و ایمانشان را به دکان جدید نمی فروشند به راحتی چون دانه های تسبیح بی اختیار، زیر انگشتان دست مقدس مآبان سرمایه دار و سرمایه داران قدرتمند و قدرتمندان مقدس مآب که حالا هر سه یکی شده اند، می چرخند!
امثال علی (ع) و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار، یاران جهاد و شهادت وعدالت، آمران به معروف و ناهیان از منکر، تنها و منزوی و بدنام می شوند. حکومت استدلال می کند؛ هر کس هزینه بیش تری برای انقلاب داده، بهره بیش تری می برد و صحابه به معنی تنها هم صحبتان پیامبر(ص) و صاحبان رسمی انقلاب، تقدس اجتماعی پیدا می کنند! هر کس بهانه ظاهر الصلاحی برای بهره برداری پیدا می کند و هر بیننده ای مصلحتی برای سکوت! هنوز مدت زمان زیادی از فوت پیامبر و امام انقلاب نگذشته که اشرافیت چون سرطانی ننگین سراپای حکومت را می گیرد. در این جا تاریخ صحنه عجیبی را به نمایش می گذارد. عثمان خلیفه رسمی رسول خدا(ص) غرق در ناز تنعم با همسری که گردن بندش ثلث مالیات آفریقا می ارزد؛ نماز میگذارد! معاویه حاکم رسمی اسلام در کاخ سبز دمشق -ساختمان رسمی دولتی که هر بیننده خارجی را مقهور خود کند و قدرت اسلام را به نمایش می کشد- عبد الرحمان بن عوف عضو رسمی شورای تعیین رهبری اسلام، دارای کوهی از طلا که شمش هایش را با تبر بین ورّاثش تقسیم می کنند و مروان بن حکم آن «خیط باطل» تبعیدی پیامبر اکنون در مدینه داماد و مامور رسمی خلیفه مسلمین! اسلام به رسمیت رسیده است اما رسومش چون مثالی است که محمد (ص) پیش بینی کرده بود: پوستین وارونه!
در این هنگام ابوذر، شیعه علی، با زخم جهاد و شمشیری که در مقابل کفار و بت پرستان خارجی فرسوده شده، خطر را احساس می کند. سرزمین های شمالی تازه فتح شده اند و استقرار نیافته اند هر لحظه امکان براندازی وجود دارد. اما خطر از آنجا نیست. ساسانیان در افغانستان پناه گرفته اند و چون درنده ای زخمی در پی فرصت می گردند اما او چشم بر آن ها می بندد. رسول خدا(ص) گفته بود اسلام از هیچ جبهه بیرونی شکست نمی خورد. هر چه هست اینجاست. او خطر استحاله را می شناسد و می داند در مقابلش فقط یک استراتژی وجود دارد. جمله ای که محمد (ص) به او آموخته بود: «حق را بگو حتی اگر به ضرر تو باشد» هیچ مصلحتی بالاتر از گفتن سخن حق وجود ندارد. همه چیز مشخص است. در جامعه ای که آگاهان و علمای آن به دام منفعت و یا به نام مصلحت در مقابل ستم، سکوت می کنند و از زحمت حق پرستی به ذلت امنیت پرستی رو می آورند، کم ترین هزینه اش به مسلخ رفتن حق پرستان و بریدن فریاد عدالت خواهان خواهد بود. چه بسا در شرایطی که قبیلگی بودن باز اعتبار یافته و اشرافیت و طبقه بندی های اجتماعی رونق گرفته است، او بدون هیچ اعتبار خونی و نژادی و مادی و مالی بدون پشتیبانی هیچ یک از قبیله های سر شناس دیگر، نه از بنی هاشم است که خاندان رسالت اند و نه از بنی امیه که خاندان سیاست و ثروت، نه دارای پشتیبانی هیچ یک از قبایل معتبر و سرشناس دیگر. تنها! همانگونه که پیامبر گفته بود: تنها میزید، تنها می رود و تنها برانگیخته می شود. تنها یک انتخاب دارد؛ ترجیح دهد قلمرو حکومت اسلامی مسلخ خودش باشد تا محافظه کاری اش قتلگاه انقلاب!
ابوذر در شام چون رعدی از سر درد بر سر حکومت می غرد. « شما پارچه های حریر و پرده های دیبا را برای خویشتن انتخاب می کنید و از پارچه های خشن، بدن ناز پرورده تان آزرده می شود. در حالی که رسول خدا(ص) بر روی حصیر می خوابید، شما غذاهای رنگارنگ می خورید در صورتی که رسول خدا(ص) از نان جوین سیر نمی شد. اینان در تهیه خوراک خود تفنن و تشریفات به خرج می دهند و آنقدر از غذاهای رنگارنگ پر می خورند که مجبورند برای هضم آن دارویی هم میل کنند. در صورتی که پیغمبر از جهان رفت و روزی نشد که شکمش را از دو گونه طعام پر کند.»، «ای معاویه اگر این کاخ را از مال مردم می سازی خیانت است و اگر از مال خودت اسراف.»
معاویه مستاصل از هر حربه ای، سفره ای شاهانه می گشاید تا لااقل دهان ابوذر را چرب کند و زبانش را کمی در گفتن حق سنگین. ابوذر بی آنکه لب به غذا بزند، در مقابل اصرار معاویه که می گوید «شرایط تغییر کرده ابوذر» لحظه ای ساکت می شود و بعد با تاثر جواب می دهد: « شما تغییر کرده اید! برای شما اکنون جو بیخته می شود و در گذشته چنین نبود، نان را دو آتیشه می پزند و دو تا خورش می خورید. خوراک هایتان رنگارنگ شده است و صبح یک جامه می پوشید و شب یک جامه، در صورتی که در زمان پیغمبر خدا چنین نبود». حرف هایش چون سنگ مٌحرمی به سمت جمره، بنای هوسرانی های معاویه را بر زمین میریزد. و حالا پس از سرکشی در مقابل تهمت و تهدید و تطمیع، تبعید را می پذیرد. تا به همه ما بگوید: هنگامی که نمی توانی در راه خدا زندگی کنی، در راه خدا مردن را انتخاب کن!