جمهوری اسلامی و خطر کفرآفرینی !
پیمان خسروی/ یکی از ایرادات ناخوشایندی که حق داریم به قدرت بگیریم، در زیر ذره بین قرار دادن نقاط ضعف ها است،هر چند که کوچک باشند به وضوح به نمایش در می آیند. اگر ادعای کاری را داشته باشید و مدعی در امری باشید قدرت به شما میدان عمل آن را میدهد تا حرفتان را بی بهانه یا اثبات کنید یا دست بکشید. ناکارآمدی شما در میدان عمل خود به خود به بی اعتمادی و دلزدگی نسبت به شما منجر خواهد شد. این خطر درمورد مکاتب فکری و ایدئولوژی های اجتماعی به مراتب بیشتر است و زمانی که یک مکتب ادعایی میکند و اجتماع با هزینه سنگینی که برایش پرداخت می کند تا به قدرت برسد و شعارهایش را که عمدتا آزادی و عدالت و سعادت بشر است به اجرا و ظهور برساند؛ وضعیت به مراتب حیاتی میشود و تنها بین یکی از این دو راه مخیر می ماند: نظریه ایست که یا اثبات می شود یا می میرد.
بسیاری از مکاتب علمی تاریخ تنها با دست یابی به حکومت و مسئولیت اجتماعی دچار انتحار شده اند. در مورد کمونیسم و فاشیسم و ما بقی ..ایسم های از مد افتادهدیگر اگر بررسی بکنید، میبینید که هیچکدام به علت پاسخ دادن دانشمندان و فلاسفه به شبهات ذهنی مطرح شده توسط آنها و کشف ایرادات منطقی و ایدئولوژیک آن مکاتب از میدان به در نرفته اند . بلکه نسخه آنها زمانی پیچیده شد که در عمل نتوانستند کارآمدی خود را ثابت کنند و به نیازهای مشترکین خود که تا پیش از این با سخنرانی های شور آفرین ،آنها را به ایثار و از خودگذشتگی برای مکتب دعوت میکردند پاسخ دهند.
هرکدام از این مکاتبِ از رونق افتاده فعلی زمانی خون میلیون ها داوطلب را به جریان واداشته اند و پایه حکومتشان بر جنازه صدها هزار نفر فدایی استوار گردیده بود. به فیلم های سیاه سفید و یا تازه رنگی شده تجمعات و نمایش قدرت فاشیست ها در آلمان نگاه کنید، چه شد که از آن شور و شوق ملی برای جانفشانی در راه هیتلر، امروز برای مردم آلمان تنها یک سرشکستگی و دلزدگی جمعی باقی مانده است که حتی با چندش نام هیتلر رابه زبان می آورند!؟ چه بر سرمابقی آن جهان بینی های مطمئن و کتاب های قطور مارکس وهگل و ... و سخنرانی های شور آفرین لنین و استالین و... آمد که از حیات میلیونی هر یک از این مکاتب امروز تنها ته مانده ای برای نشخوار عده ای روشنفکر باقی مانده است!؟ پاسخ همین است؛ در این بین هیچ مسیری طی نشد و هیچ شبهه جدیدی ایجاد نشد و هیچ حرف برتری در دنیا پدید نیامد و در شرایط هیچ تغییری ایجاد نشد، جز آنکه ملتی به آنها قدرت حکومت و امکان عمل دادند!
حکومت های ایدئولوژیک خواه یا ناخواه بر روی مرز باریک کفر و ایمان اجتماع راه میروند. و هر خطا می تواند به فاجعه ای کفر آفرین تبدیل بشود، زیرا اشتباهات حکومت در ذهن عوام به صورت مستقیم به پای ایدئولوژی نوشته می شود و در مکاتبی که به بلوغ اجتماعی نرسیده اند این خطاها به بحرانهای پیاپی عقیدتی تبدیل می شود. عمده این کفر آفرینی از دو دسته بیشتر خارج نیست: یا حاکمان بر اساس نسخه اصلی تئوری ها حکومت میکنند و یا بر اساس برداشت های شخص خود و به نام آن تئوری ها! که در هر صورت نتیجه یکی است زمین خوردن مکاتب و رویگردانی مردم از آنها .
نیچه از ابتدا تفکرات خشن و ترسناکی دارد اگر واو به واو هم طبق آن عمل بکنید جهانتان به جهنم نزدیک می شود، اما در اندیشه های مارکس بارقه هایی از ارزش های انسانی دیده میشود اما حکومت کمونیسم به محض اینکه تشکیل می شود و خود را منتسب به تفکر او میداند، به او خیانت کرده است. زیرا مارکس از اساس با حکومت مشکل دارد و هر حکومتی را نفی میکند!
الان در مقام این نیستم که ثابت کنم چه کسی درست میگوید و چه کسی اشتباه، نکته مد نظرم اینست که امروز نه کسی به نیچه توجه می کند نه مارکس !
همین اتفاق در حالت «بدترش» امکان دارد در جمهوری اسلامی بیفتد. این لفظ - بدتر- را به علت تعصب شخصی ام در مورد اسلام به کار می برم و ناشی از یک استفهام است که اگر کسی ازاسلام رویگردان شد باید بپرسیم دیگر چه راه هدایتی می تواند پیدا کند؟
یک جایی امام خمینی(ره) جمله دقیقی می فرمایند که: «اگر انقلاب ما شکست بخورد، اسلام سیلی خواهد خورد و تا سالها نخواهد توانست سر بلند کند» این جمله نشان از تشخیص صحیح حضرت امام هست که متوجه موقعیت تاریخی انقلاب بوده اند.
اسلام در قرون اخیر معمولا ناظر بر حکومت بوده است، سلاطین حکومت میکرده اند و علما اجازه حکومت می داده اند و مردم به علما از ظلم حاکمان شکایت می کردند، عده کثیری سکوت می کردند،عده ای همدستی و چهره هایی کمیاب مثل مدرس و کاشانی و آیت الله بروجردی و میرزای شیرازی و... در فرصت کوتاهی چون شهاب هایی ظلمتشان را می دریدند. دین از سیاست جدا بود و همیشه هم ظلم و فلاکت و بدبختی گریبان مردم را میگرفت اما امتداد بارش این شهابها به طلوع چهره امام خمینی منجر شد و زمین بازی به کلی تغییر کرد. اسلام به صحنه آمد و حکومت ما از آن پس با اعتقادات هزار ساله مردم پیوند خورد. یک فرصت و یک تهدید: یا اثبات می شود یا می میرد .
حکومت ما اکنون در موقعیتی قرار گرفته است که هر مسئول ما چه خرد و چه کلان در ذهن مخاطبش نماینده اسلام قلمداد می شود. وقتی مخاطبین رفتاریش از او بی مسئولیتی، فساد و زد و بند می بینند، تنها به او بدگمان نمی شوند بلکه به « او بعلاوه ی اسلام » بدگمان می شوند.یا به تعبیری دیگر اگر ما به عنوان نمایندگان « الله » بخشی از نیازهای او را نتوانیم تامین کنیم؛ چه نیازهای جنسی، چه نیازهای اقتصادی، چه نیاز های فطری و روحی و در واقع حقوق او را که بخشی از وجود و شخصیت او هستند به رسمیت نشناسیم، خود به خود او نیز در قلمرو وجودیش « ما بعلاوه ی الله » را به رسمیت نمی شناسد. ما حقوق او را نادیده می گیریم و او دین ما را، فارغ از اینکه ظلم ایجاد شده از کدام ناحیه است .
در واقع نکته ای که باید بیش از همیشه به آن توجه کنیم این است که؛ خطر اصلی برای ضربه زدن به اسلام از جانب شبهه های عقیدتی امثال سروش و حرکات مذبوحانه قرآن سوزی کشیش های افراطی آمریکایی ایجاد نشده و هرگز نمی شود بلکه جوانان ما در آغوش جمهوری اسلامی و به دست مسئولین بی مسئولیتِ بی دغدغه ی اجتماعی و تن پروربی دین خواهند شد؛ و بهتر است بزرگان بلاد برای نجات انقلاب اسلامی در کنار طرح هایی مانند طرح ولایت برای جوانان به طرح برقراری عدالت اجتماعی برای جوانان و مسئولین نیز بیندیشند .