۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴
دیوان_شعر 12
محمد مهدی جمالی، دانشجوی افغانستانی/
دیروز در تاکسی بودم و به سمت دانشگاه میرفتم، خانمی گفت؛ چقدر افغانی زیاد شده و....
مهاجر
شرمنده ام اگر که مهاجر زیاد شد
در کوچه های شهر مسافر زیاد شد
از بس که درد و رنج کشیدیم سال ها
زخم عمیق و درد معاصر زیاد شد
برتیغ بسته اند مرا سنگ می زنند
تعداد سنگ ها دم آخر زیاد شد
تا ریخت خشت خشت تنم بین کوچه ها
یکباره رفت و آمده عابر زیاد شد
من پاره پاره های دلم سوژه های شعر
از بلخ سمت قونیه شاعر زیاد شد
اصلا بگو مقصرِ اصلی مهاجر است
در هر کجا که مرتد و کافر زیاد شد
بند و بساط بسته من از شهر می روم
شرمنده ام اگر که مهاجر زیاد شد
4 خرداد 95
۹۵/۰۵/۰۷