چرا اصولگرایان شکست خوردند؟
محمد صادق شهبازی/
دومینوی اشتباهات کی به پایان خواهد رسید؟
ای دوست تو بهتر از خودم میدانی؛ از اول قصه آخرش پیدا بود!
شکست سنگین اصولگرایان در تهران و قدری کمتر در شیراز، تبریز و اصفهان و بهصورت نسبی در کل کشور امری دور از انتظار نبود.
اگر کسی از چند ماه یا چند هفته قبل و با مشخص شدن سازوکار و چهرههای اصلی انتخاباتی اصولگرایان آن را پیشبینی نکرده باشد حداقل اگر شب آخر تبلیغات در میدانها، چهارراهها و ایستگاههای اصلی شهر عبور کرده باشد و صحنهٔ چسباندن تبلیغات اصولگرایان بهوسیلهٔ کارگران افغانی و تبلیغات اصلاحطلبان بهوسیلهٔ جوانان دانشجو و صحبت آنها با مردم را دیده باشد، به این ماجرا اعتقاد پیدا میکرد، چراکه حتی جوانان همیشه رأیساز برای اصولگرایان، نهایتاً برای رأی دادن به اصولگرایان قانع شدند نه تبلیغات.
چرا اصولگرایان شکست خوردند؟
این روزها برای این سؤال، عوامل مختلفی از غربزده شدن مردم تهران تا عدم لیستی رأی دادن همهٔ اصولگرایان، عدم تبلیغات، ضعف سازماندهی و… شمرده میشود اما با تدقیق در ماجرا میتوان به سطوح مختلفی از عوامل برخورد.
وحدت و لیست واحد، مسئله این نیست!
نتیجهٔ این انتخابات نشان داد که برخلاف تبلیغات همیشگی اصولگرایان، مسئله وحدت و لیست واحد نیست؛ چیزی که بعد از چند سال تبلیغات متراکم بهویژه بعد از انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، کار را به تمکین اکثریت جبهه انقلاب و حتی افرادی نظیر جبههٔ پایداری و سعید جلیلی، که قبلاً با این مسیر همراه نبودند، کشاند و تقریباً هیچ لیست قوی و مهمی که شکنندهٔ آراء اصولگرایان باشد، وجود نداشت. ترکیب آراء نشان میدهد حتی اگر معدود فهرستهای ضعیف ترمیمی هم نبود، نتایج جز در تغییر رتبهبندی ۳۱ تا ۶۰ تفاوت خاصی نمیکرد. ازقضا ترکیب آراء نشان میدهد طرفداران اصولگرایان لیستیتر از اصلاحطلبان رأی دادهاند چراکه اختلاف رأی نفرات اول تا سیام(در تهران) در مقایسه با نفرات سیویک تا شصتم بیشتر است. پس مسئله را باید در چیزی فراتر از وحدت جستجو کرد. مگر نه اینکه وحدت از این بزرگتر در انتخابات مجلس ششم صورت گرفت و از احمدینژاد تا هاشمی و روحانی و از حداد تا محسن رضایی و از آلاسحاق تا احمد توکلی، از الهام تا سیدرضا اکرمی و… در لیستی بودند که جز یک نفر آن، کسی نتوانست به مجلس راه پیدا کند؟
مردمی که صدایی ندارند!:
در این دوره حتی ضدانقلاب، بیبیسی و منوتو، فتنهگران ۸۸ و… همه به میدان آمدند و افزایش مشارکت در غرب و شمال تهران به نسبت انتخابات گذشته قابلتأمل بود. لذا اصلاحطلبان، تجدیدنظرطلبان حتی ضدانقلاب نمیتوانند بگویند که صدای خاموش مردم متعلق به آنهاست؛ اما درنهایت در تهران تنها حدود ۵۰ درصد مردم در انتخابات شرکت کردند و میزان مشارکت مردم تفاوت محسوسی نکرد. از این ۵۰ درصد محاسبهٔ رأیهای مشترک اصولگرایان و اصلاحطلبان نشان میدهد بالاتر از ۵۰ درصد رأیدهندگان به دو لیست رأی دادهاند و مابقی به لیست رأی ندادهاند. یعنی بیش از ۲۵ درصد کل واجدین شرایط به لیست رأی دادهاند و حدود ۲۵ درصد به لیست رأی ندادهاند. با حساب کردن رأیندادهها حدود ۷۵ درصد مردم تهران به دو لیست رأی ندادهاند. جالب اینکه میزان مشارکت در شهرهای اطراف تهران و جنوب و شرق تهران پایینتر آمده است، گرچه ترکیب رأی، حتی در اکثر این مناطق ، تفاوت محسوسی ندارد. طرفداران اصولگرایان و اصلاحطلبان بهصورت تشکیلاتی در انتخابات شرکت کردهاند، اما حدود ۷۵ درصد مردم تهران با نزاع دامنهدار آنان کاری نداشتهاند. خب چرا باید کار داشته باشند؟ در نزاع اصولگرا، اصلاحطلب و اعتدالی چه سودی برای مردم مستضعف هست؟ چه کسی برای مشکلات اصلی جوانان یعنی اشتغال، مسکن، وام ازدواج و… حرف دارد؟ چه کسی به دنبال مقابله با دلالان، وارداتچیها، کاسبان تسلیم، عاملان خالی کردن و کشتن مردم در بیمارستانهای خصوصی است؟ و ...
هویت شترگاوپلنگ اصولگرایی:
اصولگرایی از اساس با بحران هویت روبهروست. بحران هویتی که حاصل رویکرد سلبی صرف در اصولگرایان است (البته اصلاحطلبان هم از این مسئله رنج میبرند، اما چون ذات آنها در مخالفت صِرف، سامانیافته کمتر این مسئله بروز بیرونی یافته است). این هویت حاصل همان چیزی است که رهبر انقلاب چند بار در دوران ریاست جمهوری و رهبری در مورد جناحبندی کشور طرح کرده و آن را حاصل مسائل اخلاقی، رفاقتی، حب و بغضهای شخصی دیدهاند، نه داشتن مبانی و تفکرات چارچوببندیشدهٔ مختلف و با آن همراهی نکردهاند. این مسئله در چرخشهای ۱۸۰ درجهای جناحهای کشور در مواضع اساسی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، همینطور له و علیه افراد مختلف نظیر هاشمی رفسنجانی خود را نشان داده است. هویت اصولگرایی صرفاً در برابر اصلاحطلبی شکل گرفت، آنهم با جمعکردن هویت محافظهکاران و جناح راست سنتی با سوابق نهچندان دلچسب آن (بهصورت نمونه مصاحبهٔ جواد لاریجانی از تئوربسینهای اصولگرایان در شماره ۶۶ نشریه صبح در سال ۷۴: «جناح اکثریت (مجلس چهارم یعنی جناح راست) که من هم جزء آن هستم، ازلحاظ برنامه در کار توسعه، طرفدار سرسخت نظریهٔ تعدیل آقای هاشمی است و این را بهعنوان مبنای فکری و اقتصادی پذیرفتهایم. نظر تعدیل یک نظر است. جامعهٔ روحانیت مبارز در اقتصاد به بخش خصوصی توجه عمده دارند، در امور فرهنگی یک گرایش سنتی قوی را تجویز میکنند و در سیاست خارجی هم تقریباً لیبرال باز هستند») با جریانهای سیاسیتر جوانتر موسوم به اصولگرایان تحولخواه (ایثارگران، قبلترها آبادگران و بعدترها رهپویان) با جریانهایی نظیر (آنچه بعدها نامش شد) جبههٔ پایداری، حزباللهیها و انقلابیها صورت گرفته است. چون این هویت بهصرف مقابله با تجدیدنظرطلبان اصلاحطلب صورت گرفت، هویت مستقلی ندارد.
شرکت سهامی جبههٔ متحد!:
خروجی این هویت شترگاوپلنگی این میشود که بهجای پایبندی به اصول و انتخاب بهترین گزینهها، اصل جمعکردن همه شده و نتیجتاً ائتلافها شرکت سهامی میشوند و به هریک از این هویتهای بعضاً کاملاً متضاد، سهمی داده شود و افرادی انقلابی و متخصص از کار کنار گذاشته میشوند. نتیجهٔ عدم انتخاب افراد صلاحیتدار، عدم اعتماد و رویگردانی بسیاری از مردم از لیستها میشود. چراکه گذشته از عدم صلاحیت، بوی قدرتطلبی و تقسیم منافع از آن به مشام میرسد. جالب اینکه این شرکت سهامی مثل مجلس اول مشروطه بود که به هر صنف و طیفی سهمی در مجلس داده شد.
دفع اصلح به افسد، نتیجهٔ اولویت دادن صالح مقبول به اصلح:
تنها لولوهای رقیب، محور تصمیمگیری میشوند و از ترس آنها باید به هلوهای فهرستهای بفرموده از بالا رأی داد؛ نتیجه این میشود که بهواسطهٔ ترس و ضرورت ائتلاف، نیروهای صلاحیتدار کنار گذاشته میشوند و هرچه خطر بزرگتر نمایش داده میشود، دایرهٔ تسامح بزرگتر میشود. این اتفاق به بهانهٔ برههٔ حساس کنونی در هر انتخابات تکرار شده و دور باطلی را شکل میدهد که نتیجهٔ آن حفظ وضع بد موجود است. درنتیجه بهواسطهٔ وجود افسد باید به کمتر فاسدها یا صلاحیتهای کمتر رجوع کرد و بهوسیلهٔ آنها و به بهانهٔ افسدها، اصلحها دفع میشوند! بگذریم از اینکه اساس این تفکر با تفکر اسلام شیعی مخالف است و شیعه در برابر گروههایی از برادران اهل سنت مثل معتزله که خلیفهٔ اول را صالح مقبول میدانستند که به اصلح نامقبول (امیرالمؤمنین در شرایط بعد از پیامبر) اولویت دارد، به اولویت اصلح ولو مورد اقبال واقع نشود، تمسک کردهاند.
رویکرد پادگانی و از بالا به پایین و دوپینگ سیاسی :
رویکرد پادگانی که چند حزب و چند چهرهٔ سیاسی بنشینند و بدون صلاحیت فردی یا حتی بدون نمایندگی دیدگاههای درون جبههٔ انقلاب برای بقیه تکلیف تعیین کنند، آنهم با شاخص سهمیهبندی و هر صدای مخالف را با تمسک به برههٔ حساس کنونی، خطر لولوی اصلاحطلبان و اعتدالیون و… سرکوب کنند و با دوپینگ سیاسی با سوءاستفادههایی نظیر طرح گرفته شدن استمزاجی از رهبری یا حضور وابستگان سببی رهبری در جمع خود تمسک کرده و امکانات مجموعههای مختلفی که حق دخالت در انتخابات را ندارند، بسیج کنند باعث میشود بدنه با این افراد همراهی نکرده و از سویی مردم احساس آقابالاسری کنند و لذا نتیجهای حاصل نشود. هرکس هم نظری دیگر داشته باشد با برخورد امنیتی و مارپیچ سکوت رسانهای و… مواجه شود. طرفه اینکه هر بار در هر انتخاباتی که چنین شائبههایی ایجادشده است، نظیر انتخابات هفتم، نهم و یازدهم ریاستجمهوری مردم به این گزینههای بفرموده نه گفتهاند.
انفعال جبهه انقلاب:
نهتنها اصولگرایان که جبههٔ انقلاب و حزباللهیها هم از سال ۸۹ به بعد دچار انفعال شدهاند. این جریان که از ۸۰ تا ۸۴ و از ۸۷ تا ۸۹ فعالانه درصحنه بود، حالا در میان جنگ قدرت سیاسیون، پازل امنیتیها و بازیهای رسانهای سرگردان است. از یکسو نه انگیزهٔ گفتمانسازی دارد، نه به سودمندی این کار معتقد است. فتنهٔ ۸۸ و فضای تقابلی ایجادشده بهوسیلهٔ فتنهگران هم به نحوی به انزوای این افراد کمک کرده است. جبههٔ انقلاب با گره خوردن ناخواستهٔ هویتش با اصولگرایان که حاصل خروج از خط قرمزهای اصلاحطلبان در دورهٔ خاتمی بود، در موارد زیادی بازی خورد و با دور ماندن از اصالتهای انقلابی جذابیتهایش فروکاسته شد. نمونهای از آن ده سال فحش خوردن به خاطر حمایت از ناطق نوری بود، درحالیکه بعدها مشخص شد ناطق و خاتمی هردو در نزدیکی با رئیس دولت سازندگی کنش میکنند. یا دل بستن به اصولگرایانی بود که عملکرد آنها تفاوت زیادی با اصلاحطلبان نداشت و حتی بعضی از آنها که با منطق وحدت وارد لیست اصولگرایان شده بودند، سر از اردوگاه جناح مقابل درآوردند. یا در انتخابات مجلس هفتم در مشهد لیست اصولگرایان، حاضر به گذاشتن گزینههایی مثل عباس سلیمی نمین و سعید جلیلی در لیست نشد و بهجای آنها افرادی نظیر تیمور علی عسگری از ارادتمندان آقای هاشمی و مشاور فعلی رییسجمهور و آرینمنش عضو موتلفه که در نشریاتی نظیر شرق علیه برخی چهرههای انقلابی مثل وحید جلیلی مطلب میدهد، بهعنوان اصولگرا به مجلس راه یافتند. البته شرایط کنونی بسیار از شرایط جبههٔ انقلاب در دو دهه پیش بهتر است، اما باید توجه کرد که اگر این انفعال ادامه پیدا کند میتواند انقلاب را تا مرز فروپاشی یا استحاله و تبدیلشدن نظام به یک موجود بیخاصیت یا حتی تأمینکنندهٔ خواست دشمن مثل مالزی و ترکیه با لعابی از دین یا روحانیت پیش ببرد.
برکات شکست اصولگرایان و پیروزی اصلاحطلبان و اعتدالیون:
از سوی دیگر این شکست و پیروزی برکات زیادی نیز داشته است. اولاً که ممکن است (گرچه امیدی نیست) موجب بیداری برخی اصولگرایان و تغییر روش آنها شود. ثانیاً موجب تلنگر برای تغییر مشی جبههٔ انقلاب است، ثالثاً موجب شد بدنهٔ جریان معترضی که تلاش میکرد خود را خارج از نظام تعریف کند و در اتفاقاتی مثل شورشهای ۸۸ نیز به دعوت سران لبیک نسبی گفته بود، به داخل انقلاب برگرد. رابعاً چرخش نخبگانی صورت گرفت و نیروهای کمتر شناختهشده و جدید جایگزین نیروهای قدیمی شدند. خامساً ناکارآمدی لیست واحد، مفهوم اصولگرایی و رویکردهای پادگانی و اشرافی اصولگرایان مشخص شد.