دیوان_ شعر 10
کاش می شد بروم از دنیا
جای مردم تنگ است
پدری خسته و پیر
سفره ای صد رنگ است
غصه ها بغض گلو گیر شده
سینه ام سنگین است
درد دارم بی آه
ماجرا ننگین است
قصه ی گندم و آدم بودن
قصه ی ریزش برگ
واژه لبریز شده
یا عدالت یا مرگ
موج خون در کامم
اشک احساس من است
درد سوغاتی نیست
درد میراث من است
و عجیب است که دائم خوابیم
خواب ها تکراریست
رایگان نیست رفیق
لحظه ی افطاریست
بخور از کاسه ی خون
حاصل غفلت ماست
چپکی فهمیدیم
کج نوشتم یک راست
دسته بندی کردیم
و قضاوت دائم
ریش را سنجیدیم
حکم ما شد لازم
دستمان خالی شد
ما به خود باخته ایم
نت به نت موسیقی
درد را ساخته ایم
خورد آقا زاده
رانت ها از پی هم
سهم یک بچه یتیم
خلوت و غصه و غم
تاخت بر نام امام
شیخ با نام امام
زهر در کام اولی امرش ریخت
با همان جام امام
برنتابد آن کس
که خورد نان حرام
راست را می گویم
مشت کوبد به نظام
درد نقرس دارند
عده ی معدودی
خون حق را خوردند
نمره ی مردودی
درج در پرونده
پاسخ تشریحی
گرچه در کف دارد
مهری و تسبیحی
متعهد هستیم ما به خون شهدا
خط قرمز داریم یا معین الضعفا
قصه این است رفیق بین روباه و الاغ
ائتلافی میمون
مابقی درد و سماق
شیخ از بیت المال
ما بقی ماتم ورنج
مابقی خون جگر
پسرش وارث گنج
و فساد تئوری
عملیاتی شد
سکولاری می خورد
و خراباتی شد
سینه زد خون بارید
مال مردم را خورد
نعره می زد یا عشق
آبرویش را برد
حرف کوتاه کنم
که سخن بسیار است
استخوان می سوزد
سیدم بی یار است
از زمین بردارید
علم فرمان را
رگ مفسد بزنید
و رگ شیطان را
عشق سلاخی شد
مصلحت سنجی صوری ممنوع
و تبر بردارید
باده و سازش و کوری ممنوع
دور باشد از ما
که چراغی به اجانب بدهیم
در کنار پسرش می جنگیم
بیرق عشق به صاحب بدهیم
میرمهدی اسدی