از ارم تا کوشکک
مهدی اسدی
از ارم تا کوشکک
نامی که حالا بعد از تکرار مداومش طی دو سال از زبان بروبچه های دانشجو، به نامی آشنا تبدیل شده است ... اما کوشکک کجاست...
محل قرار دانشگاه
شیراز است... با بچه های دانشجو سوار اتوبوس می شویم؛ نام همایش از کوشکک تا سئول
است...(کنایه ای هوشمندانه به سفر چند تن از اعضای شورای شهر به شهر سئول) اتوبوس
از خیابان زیبا و خاطره انگیز ارم عبور می کند؛ بعد از رد کردن ترافیکِ پل باغ
صفا، سرعت اتوبوس بیشتر می شود، هرچه سرعت
اتوبوس بیشتر می شود، رنگ و روی شهر بیشتر می پرد...
گویا نسبت مستقیمی است بین این رنگ پریدگی و حرکت به سمت شرق... کم کم این رنگ پریدگی جای خود را به خراب آباد ها می دهد... اولین دست انداز شدید؛ نوید رسیدن ما را به منظقه ای جدید می دهد... جایی که هم شیراز هست و هم شیراز نیست...
بگذار از شیراز دیگری برایت بگویم، شیرازی که شهر گل و بلبل بود را فراموش کن، اینجا بوی فاضلاب می آید، البته دانشجوها می گویند نسبت به دو سال پیش اوضاع قابل قیاس نیست؛ اما برای من اینجا شیراز نیست... غریبه است... مگر می شود؛ فاصله کاخ ها و کوخ ها 30 دقیقه باشد؟! اصلً مگر اینجا آمریکاست که منهتن و هارلم دارد؟!! یا پایتخت اسلام آمریکاییست؟! مگر اسلامِ مسئولین اینجا، اسلام ناب نیست؟! چرا از ارم تاکوشکک این همه تفاوت دارد...
بعد از تماشای خاک بازی بچه ها، و چند خانه خرابه، که سردی زمستان را از همین الان برای ساکنانشان، فریاد می کشند؛ توسط روحانیِ مهربان و صمیمی به مسجد هدایت می شویم...
دانشجو ها می گویند ماجرا از دو سال قبل شروع شد؛ از جایی که یک عده از مردم کوشکک فریاد زدند که آیا مسلمانی هست؟! بعد از دعواهای بسیار وکشمکش های فراوان، کمی روی کوشکک سرخ شده، آن هم باسیلی...
برنامه شروع می شود؛ مردم گرچه از آمدن دانشجوها خوشحالند؛ اما دائماً سر می چرخانند بلکه مسئولی پیدا کنند؛ بالاخره صبر اهالی لبریز می شود؛ و از بی مسئولیتیِ مسئولانشان در قبال مردم، فریاد می زنند... مسئولانی که شاید الان دل مشغولیشان، فراهم کردن اسباب سفر به سئول(کره جنوبی) باشد.
ناگهان یک نفر با عنوان نماینده شورا پیدایش می شود، هم ناراحت شدم و هم خوشحال. ناراحت از اینکه چرا هیچ یک از اعضای شورا، و یا هیچ مسئولی از آب و فاضلاب تا فرمانداری و اداره گاز و ... کفش های خود را به خیابان های خاکی کوشکک، نسپردند و خوشحال از این که بالاخره یکی پیدا شد که مردم درد های خود را به او بگویند.
اما زهی خیال باطل...
آن آقا که نمی دانستم کیست، به جای پاسخ به افکار عمومی شروع به اتهام زنی کرد. فلانی 40 میلیون پول گرفته، تو را می شناسم با تو برخورد می کنم؛ دورادور زیر نظرتان دارم و ...
اطلب العلم ولو بالسین(علم را طلب کنید هر چند اگر در چین باشد)...
این را آن آقا که نمی دانم، چه کاره بود؛ می گفت... در توجیه تصویب سفر اعضای شورا به سئول... برایم عجیب بود که فقط احادیثی که برای حضرات سفر خارج و رانت می آورد؛ شنیده می شود!!! اعضای شورا با پول بیت المال برای طلب علم می روند، آن هم علمی که در زمینه اش کارشناس نیستند. اینکه این سفر ضرورت دارد یا نه و اینکه اگر ضرورت دارد چرا کارشناسان و اساتید دانشگاه به این سفر نمی روند و... موضوعی قابل بررسی و تأمل است اما نمی دانم چرا کسی به جای جای نهج البلاغه برای شنیدن درد محرومین و لزوم همسفره گشتن با آنان اشاره ای نمی کند...
مردم رنجدیده آن مسئول را به بیرون هدایت می کنند، بیانیه پایانی دانشجویان قرائت می شود و مردمی که از پاسخگویی مسئولانشان ناامید شدند؛ دانشجویان را دلداری می دهند... « عیبی ندارد.. فدای سرتان... اگر یک وقت خواستند به شما تعرضی بکنند ما هستیم...روی ما حساب کنید...»
دانشجو ها دردهایشان را با ولی نعمتانشان، در قالب یک بیانیه در میان می گذارند... و دوباره حرف ها و تهمت هایی که از نماینده ی رئیس شورا شنیده بودند؛ با زبانی دیگر از خود آقای رئیس دشت می کنند...
این جملات امام
روح اله در گوشم می پیچد: « آنکه دیده
است بچههایش از بین رفته، حالا این حکومتی پیش آمده است که همهشان با هم برادرند
و همهاش کوشش میکنند که برای مردم یک کاری بکنند، تا توان دارند برای مردم میخواهند
کار بکنند.
اگر به جای این، ببینند که حالا که اینها رسیدهاند
به یک چیزی و آمدهاند سر یک سفرهای نشستهاند، اینها با هم سر اینکه بیشتر این
طعام سفره را ببرد یا آن یکی بیشتر ببرد دارند جنگ میکنند، خوب، ببینید چه تلخ
است در ذائقه این ملت و در ذائقه اسلام و پیش خدای تبارک تعالی، به ما چه میگوید!
این عنایت خدا بود که همه را به این آزادی و به این - عرض کنم - استقلال و به این
مقام رسانده است.
حالا ما عوض اینکه شکر نعمت خدا را بجا بیاوریم و برای خاطر خدا قیام کنیم و برای ملت کار بکنیم، تمام همّمان را صرف کنیم که این بیچارههایی که توی این زاغهها باز هم نشستهاند، اینها را از اینجا بیرون بیاوریم، جایی برایشان درست بکنیم، آب و برق این مملکت را درست بکنیم، خوب، الآن شما میدانید که در بعضی از جاها هیچ ندارند. هیچ. بعضی از جاهایی که دیروز یکی از آقایان که آمده بود از طرف بختیاری و آنجاها، میگفت مردم همه اخلاص دارند، اما هیچ ندارند. بعضی جاهاست هیچ ندارند.
برای این «هیچ ندارها» یک فکری بکنید،
هی ننشینید دعوا بکنید، هی هم دنبال این
نروید که همان طوری که در طاغوت میکرد، شهرها را خیلی مزین کنید و شهرها را خیلی
بزرگ بکنید و همه همّ دولت و همه بودجه مملکت خرج شهرها بشود و خرج شمال شهر بشود
که باز همان طاغوتیها از آن استفاده بکنند. برای این پایین شهریها، برای این
بیچارهها - اسلام است؛ حکومت اسلام است - برای اینها فکر بکنید.
همّتان را صرف این بکنید، نه صرف اینکه دعوا کنید.
«وقت» وقتی بنا شد که به دعوا بگذرد، دیگر نمیرسد انسان؛ مجال ندارد دیگر بنشیند
یک کاری بکند، یک طرحی بریزد برای این ملت؛ برای این بیچارهها... اگر بروید سراغ مردم، دیگر دعوا پیش نمیآید؛ برای اینکه، وقت دعوا نمیماند.
اما افسوس این است که شما مشغول دعوا هستید و از مردم غافل! نه اقتصاد را توانستید
درست کنید و نه امنیت را توانستید درست کنید و نه هیچی» صحیفه امام خمینی، جلد 13 صفحه204