۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۵
دیوان _ شعر 8
برادر ابلیس!
دیشب
در میان ریزش برگ های عاطفه
و یخ بندان احساس آدم بودن
در بلاتکلیفی عشق
زیر بارانی
از سیب زمینی های طلا
آقای مدیر جهاد
با ابلیس
عقد اخوت بست!
شکمِ گرسنه های شهر
به تبریک این پیوند
سمفونی درد نواختند
و با استخوان های چسبیده به گونه شان
طبل پوک عدالت را
در کوچه ها نواختند!
و کودکان گل فروش
با پای برهنه
روبروی پنجره های سازمان
-چنان که خواب ناز محتسب شهر
تلخ نشود-
دست در کمر مرگ
با هلهله رقصیدند!
و چند نفری
خودشان را
با ته سیگار تف کرده جناب رئیس
مثل مشعلی سرخ
روشن کردند
تا دندان های طلای شیطان
روی این سفره عقد
-که کارتن نم دیده ای
از اشک چشم زنی خیابانی بود-
برق بزند!
سلمان کدیور-"سلیم"
۹۴/۰۹/۲۵