۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۹
دیوان- شعر 7
و این بار
در خونِ خشم های چون باران
میان صفوف چون آهن یاران
به نیزه نشست
برگ های مقدس تلمود!
خفته در مه تردید
شربتی چون هلاهل تزویر
آلوده به خرافه تدبیر!
...
زانوان لرزید
چشم ها رخشید
خشم ها خوابید
شوق زندگی تابید!
و اشعث
به پینه پیشانی و یاری ریشش
از میان سپیدی یقه کیپش
از بالای صندلی سبزش
آواز داد
"لا حکم الا لوزان
لا حکم الا لوزان"
و ابوموسی گفت
"مذاکره ... صلح ... پیمان"!
و سربازان خواندند
"شکم سیری نان
جای یک جویی ایمان"
***
و غم از چهره علی بارید
و اشتر در آن میانه ها زارید
خدایا کجاست بینایی؟
«آه از اسلام شورایی»
خدا ... جنگ برده را باختیم
خویشمان بر خودی تاختیم
***
آری
روزی خواهد آمد
که جای برگه های مبارک صلح
بر سر نیزه عبرت
سرهای بریده
جسم های دریده
بدن های تکدیده
به شامات رود!
سلمان کدیور- "سلیم"
21 مهرماه 1394
مصادف با سالگرد 21 مهرماه 1343!!!
۹۴/۰۸/۱۷